جدول جو
جدول جو

معنی گاو پل - جستجوی لغت در جدول جو

گاو پل
از توابع خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاو فلک
تصویر گاو فلک
در علم نجوم صورت نجومی یا برج ثور که مجاور صورت ثریا است، گاو پروین، گاو گردون برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
ترسو، برای مثال بی شیر دلی به سر نیاید/ وز گاو دلان هنر نیاید (نظامی۳ - ۳۸۱)، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
تمساحی به طول شش متر که پوزه ای دراز شبیه منقار و دندان های تیز دارد و ماهی ها را شکار می کند، تمساح هندی
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکز شهرستان اهر، واقع در 10500گزی ارابه رو تبریز به اهر و 13 هزارگزی شمال باختری اهر، کوهستانی، معتدل، دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، گلیم بافی، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوعی از خزندگان شامل طایفۀ تمساحان عظیم آسیا و اوقیانوسیه، دارای پوزۀ بلند و باریک، طول آن گاه بشش متر میرسد
لغت نامه دهخدا
(کُ هَِ)
نام درختی است در رودسر و رامسر، که آن را در گرگان و مازندران نمدار و نرمدار گویند. زیزفون. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 179)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان دیوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 9000گزی شمال باختر جوی زر و 1000 گزی شوسۀ شاه آباد به ایلام. دشت، سردسیر، دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه گنگیر، محصول آنجا غلات، برنج، توتون، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت، گله داری. زمستان به گرمسیر غریب دیوان و حدود سومار میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان مراغه در قسمت جنوبی بخش واقع، حدود آن بشرح زیر می باشد، از شمال به دهستان سراجو، از جنوب به دهستان مرحمت آباد، از خاور به قوریچای، از باختر به بناجو، موقعیت طبیعی دهستان یک قسمت کوهستانی که در تابستان هوایش معتدل در زمستان سرد و قسمتی جلگه که هوایش معتدل میباشد، آب قراء دهستان از رودخانه های زرینه رود، مردق، قوریچای لیلان و چشمه سارها تأمین میگردد در بعضی دهات از آب چاه نیز استفاده مینمایند، محصولات عمده دهستان غلات، چغندر، کشمش، پنبه، میوه جات سر درختی و شغل ساکنین آن زراعت و صنایع دستی آن جاجیم و گلیم بافی است، راه های شوسۀاین دهستان عبارت از راه شوسۀ مراغه به میاندوآب ومیاندوآب به شاهین دژ است مابقی راهها ارابه رو و مالرو میباشد، دهستان گاودول از 106 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 42000 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است: ملک کندی (مرکز دهستان) آروق، آغچه دیزج، باروق، بایقوت، تازه قلعه، شیرین کند، قوریجان، قره چال، قلعه چق، لیلان، لکلر، مبارک آباد: از ابنیۀ قدیم در باختر قریۀ لیلان قلعه ای بنام بختاک موجود است که بعضی مورخین بنای آن را به دورۀ ساسانیان نسبت میدهند و اکنون دیوارهای آن خراب و از دور بشکل تل خاکی بنظر میرسد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
ارابه. گاو که اکثر بکار سواری آید، از عالم گهربهل که ارابۀ اسبی است. و این در اصل هندی است: ملا فوقی یزدی به واو غیرملفوظ و سکون ها بسته و این نوعی از تصرف بود:
خداوندا بگاو بهل قناعت زود بنشانم
که تا چشمم بدان نبود که او گاو و غنم دارد
و در ساقی نامه آمده است:
بده می که تا حل شود مشکلم
نشیند بگاو بهل عشرت دلم.
(آنندراج).
جفت گاوی که اراده را میکشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لو)
اصطلاحی است معماران را که ظاهراً شکل آن بصورت پهلوی گاو برآمده بود ’: و چون باروی شهر به طرف خراسان گاوپهلو نبود شش برج دیگر ساخته بر آن طرف بنهاد بعوض گاو پهلو’. (تاریخ جدید یزد)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ)
ورزاو. ورزو. گاو ورزه. درازدنبال. ابوذیال. ابومزاحم: ثور، گاو نر. قینس، گاو نر. هبرقی، گاو نر دشتی. لهاق، گاو نر سپید. لهق،گاو نر سپید. لهم، گاو نر کلانسال. قفر، گاو نر که جهت کار کشت از مادر جدا کنند او را. ثورا مرخ، گاو نر که بر آن خجکهای سپید و سرخ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ لَ)
دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 13هزارگزی شمال باختری آمل کنار شوسۀ آمل به محمودآباد دشت، هوای آن معتدل مرطوب مالاریائی است، دارای 350 تن سکنه. زبان آنان مازندرانی و فارسی است. آب آن از رود خانه هزار و چشمه، محصول آنجا برنج، کنف، مختصر غلات، شغل اهالی زراعت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 112 شود
لغت نامه دهخدا
(وِ فَ لَ)
برج ثور. گاو گردون:
بر هر زمی ملکت کو تخم بقا کارد
گاو فلک ار خواهد در کار کشد عدلش.
خاقانی.
گاو فلکی چو گاو دریا
گوهر بگلو دراز ثریا.
نظامی.
گوهر شب را بشب عنبرین
گاو فلک بردز گاو زمین.
نظامی
لغت نامه دهخدا
اسم هندی قنابری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِپُ)
چشمۀ پل:
در طریق عشقبازی از کسی کم نیستم
موج سیلاب غمم پهلو بطاق پل زند.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دهی از دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران. دارای 225 تن سکنه. آب آن از رود خانه گچ سر وچشمه. محصول آن غلات و لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
گاو دارو، ترسنده جبان بزدل: گر بود زان می چو زهره گاو خاطر گاو زهره شیر شکار... . (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
خزنده ایست از راسته تمساحها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوند است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر میشود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبه باریک است و بواسطه دندانهای کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد بانسان نمیتواند آزاری برساند و از تغذیه ماهیان میزید
فرهنگ لغت هوشیار
گردونه گاو که بیشتر برای سواری بکار برند: خداوندا، بگاو بهل قناعت زود بنشانم. که تا چشمم بدان نبود که او گاو غنم دارد (فوقی یزدی) (بواو غیر ملفوظ و سکون ها بسته)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل پشت گاو و منحنی باشد، یا خرگاه (خرگه) گاو پشت. نوعی خیمه، آسمان: ندانیم کاین خرگه گاو پشت چگونه در آمد بخاک درشت، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه شکلش بصورت پهلوی گاو بر آمده باشد (ک) : ... و چون با روی شهر بطرف خراسان گاو پهلو نبود شش برج دیگر ساخته بر آن طرف بنهاد بعوض گاو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
نادان، کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوگل
تصویر گاوگل
گله گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو فلک
تصویر گاو فلک
((وِ فَ لَ))
برج ثور، دومین برج از برج های منطقه البروج که در اردیبهشت خورشید در این برج قرار دارد، گاو گردون
فرهنگ فارسی معین
خزنده ای است از راسته تمساح ها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوئد است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر می شود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبتاً باریک است و به واسطه دندان های کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد به انسان نمی تواند آزاری برس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
((دِ))
نادان، احمق، ترسنده، جبان
فرهنگ فارسی معین
شیب دار، سطح شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی که از تنه ی درخت ساخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
جیجاق، نام پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
گل پر، برگ گل
فرهنگ گویش مازندرانی
گل بابا آدم خود رو و جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تاولی که در اثر سوختگی ایجاد شود، مایه ای که قبل از زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ نیلوفر مردابی
فرهنگ گویش مازندرانی